در دنیای پیچیده و پویای کسبوکار امروز، بسیاری از سازمانها با چالش تمایز میان «مدیریت» و «رهبری» مواجه هستند. مدیریت، هنرِ انجام درست کارها و حفظ نظم موجود است؛ اما رهبری، هنرِ الهامبخشیدن به افراد برای انجام کارهای درست و حرکت به سوی یک چشمانداز والا است.
یک مدیر ممکن است وظایف را به خوبی تخصیص دهد، اما یک رهبر، انگیزه و اشتیاق را در دل تیم خود شعله ور میسازد. رهبری یک جایگاه شغلی نیست، بلکه مجموعهای از مهارتها و اصولی است که هر فردی در هر سطحی از سازمان میتواند آن را بیاموزد و به کار گیرد. درک این اصول، مرز میان یک گروه معمولی و یک تیم فوقالعاده را ترسیم میکند. در این مقاله، به بررسی عمیق اصولی میپردازیم که پایههای یک رهبری حرفهای، مؤثر و پایدار را میسازند.
۱۲ اصول مهم رهبری
پنج اصل مهم در اصول رهبری برشمرده می شود که در اینجا بصورت مشروح به آن می پردازیم:
۱. توزیع مسئولیت
اگر یک جامعه یا سازمان را به عنوان هرمی در نظر بگیریم که رهبر در رأس آن قرار دارد٬ قدرت باید توسط او به سمت پایین هرم توزیع شود و بدین شکل به افراد٬ در همهی سطوح٬ قدرت تصیمگیری داده شود. توزیع مسئولیت، به رهبران مستعدی که دارای رهبری نظاممند هستند این فرصت را میدهد تا متوجه شوند در شرایط ریسک و خطر کردن چه اتفاقی میافتد.
این کار همچنین هوش جمعی٬ وفق پذیری و انعطاف پذیری افراد تحت رهبری آنها را توسط خرد و عقلانیت کسانی که خارج از دایرهی معمول تصمیمگیری هستند افزایش میدهد.
واگذاری اختیارات و مسئولیتهای بیشتر به افراد، موجب بالا رفتن سطح اعتماد به نفسشان شده، به آنها شانس کسب مهارتهای بیشتری میدهد؛ همچنین زمانی که فرصتها برای ایجاد تغییر در یک سازمان بیشتر شود، مهارت «خود استواری و نگاه مثبت به تواناییهای خود» به بخشی از هویت افراد آن سازمان بدل خواهد شد.
اجازه دهید یک مثال از توزیع رهبری بزنیم. بورتزورگ (Buurtzorg) یک سازمان پرستاری مراقبت در منزل در کشور هلند است. در این سازمان اغلب تصمیمات توسط تیمهای پرستاری مستقل و بدون رهبری اتخاذ میشود. تیمهایی که تعدادشان به دوازده نفر هم میرسد. روش کار این سازمان اینگونه است که یک تیم مدیریتی مرکزی کوچک از سایر پرستاران حمایت و پشتیبانی کرده٬ آنها را در انجام کارشان هدایت میکند. هیچ شخص یا گروه مدیریتی دیگری میان اینها وجود ندارد. این شرکت موفق شده است بالاترین سطح رضایت مشتری را در میان تمام شرکتهای پرستاری در کشور هلند، آن هم فقط با هفتاد درصد هزینههای معمول به دست آورد. بدین صورت بیمارانی که نیمی از زمان لازم را تحت مراقبت هستند، سریعتر بهبود مییابند و دارای استقلال بیشتری میگردند. پرستاران نیز نه فقط در ارتباط با بخش کاری خود که در رهبری اجتماعی و عمومی نیز مهارتهایی را به دست میآورند.
۲. صداقت و عدم کتمان اطلاعات
ساختار مدیریتی که به طور سنتی توسط سازمانهای بزرگ ایجاد شد ونقطهی آغاز آن٬ سازمانها و نهادهای نظامی بودند٬ به طور مشخص برای محدود کردن جریان اطلاعات طراحی شده بود. در این مدل، اطلاعات به معنای واقعی کلمه برابر و هم پایه ی قدرت است.
مشکل این ساختار در این است که وقتی اطلاعات فقط در اختیار بعضی افراد مشخص قرار میگیرد٬ آن هم تنها به میزان نیاز و در زمانی که ضرورت اقتضا میکند٬ افراد ناگزیرند که بدون آگاهی های لازم تصمم گیری کنند. آن ها به درستی نمی دانند چه عواملی در موفقیت سیاست های سازمان، موثر و پراهمیت است. در چنین شرایطی آنها ناچارند خود، این عوامل و فاکتورها را حدس بزنند. از طرفی به این دلیل که آنها به درک یک سیما و تصویر بزرگتر از شرایط و اوضاع سازمان و یا پرسیدن سوالاتشان ترغیب نمیگردند، این کار سخت تر هم میشود. همچنین، فقدان آگاهی و اطلاعات ضروری، باعث تضعیف اعتماد به نفس لازم برای به چالش کشیدن ایدههای رهبر و یا طرح افکار جدید و متفاوت میشود.

۳. ایجاد راه های متعدد جهت آزمودن ایدهها، اصلاح و تکمیل آنها
توسعه و ارائهی ایدهها ویژگی رهبر است. مسئلهی مهمتر از این برای رهبر٬ توانایی پیوند دادن آن ایدهها به نحوهی ارزش آفرینی سازمان است. یک رهبر با فراهم آوردن راههایی برای افراد جهت خلق تفکرات نوآورانه و ظهور خلاقیتهایشان٬ به آنها کمک میکند تا یاد بگیرند ازقدرت خلاقیت خود بیشترین بهره را ببرند.
این رویکرد با نوع سنتیاش تفاوت آشکاری دارد. در نگرش سنتی، مجرای متداول برای مطرح نمودن ایدههای جدید به رئیس مستقیم فرد محدود میشود. آن رئیس ممکن است به ارزش و اهمیت یک ایده پی نبرد؛ در نتیجه جلوی عملی شدن آن را گرفته، شعلهی اشتیاق و ذوق ایدهپرداز را نیز فروبنشاند.
البته اجازه دادن به افراد برای طرح و پروراندن نظراتشان بدون توجه به توانایی و رشد فکری و قدرت خلاقیتشان میتواند دارای نتیجهای خلاف انتظار باشد و موجب ضرر و زیان گردد. چه بسا ایدههای تکراری و یا کمارزش زیادی که در قالبهای مختلف مطرح میگردند در حالی که مدیریت و بررسی آنها به منظور کشف بهترین نظرات و طرحها٬ مشکل و زمانبر میشود. باید مراقب بود چرا که بهترین فرصتها ممکن است در هرج و مرج و آشفتگی از دست بروند.
۴. قاطعیت در تصمیمگیری توسط رهبر
در صورتی که یک رهبر در تصمیمگیریها قاطعانه عمل نماید، افراد تمایل بیشتری به پیروی از دستورات او نشان خواهند داد. قاطعیت لزوما به معنای سرعت در تصمیمگیری نیست؛ بلکه به این معناست که رهبر میتواند شرایط گفتگو و تبادل نظراتی را با دیگران فراهم نماید و بدین شکل به یک اجماع و توافق صحیح و عقلانی در تصمیمگیریها و تصمیمسازیها برسد.
در زمانهایی که یک تصمیم میبایست تنها با نظر رهبر اتخاذ شود، او میتواند بسته به شرایط و آن طور که میسر است یک مبنای منطقی را برای آن تصمیم به افراد ارائه دهد و آنها را به نوعی متقاعد سازد.
در اینجا به چند نمونه از رفتارهای یک رهبر قاطع اشاره میکنیم :
- پیش از اتخاذ یک تصمیم تمام گزینههای ممکن را بررسی میکند.
- به موقع تصمیمگیری میکند.
- تصمیمات منطقی و سازگار با اولویتها و منافع سازمان اتخاذ میکند.
- زمانی که هیچ کس ایده و نظری منطقی برای تصمیمگیری مناسب ارائه نمیدهد٬ اوست که تصمیمگیری میکند.
۵. پیشرفت دائم و حفظ حرکت رو به جلو از ارکان رهبری و اصول مهم آن
رهبری مانند سفری بدون مقصد واقعی است. رهبران موفق خود را متعهد میدانند که از نظر علمی دائما در حال رشد بوده، بدین شکل در صدد اصلاح اشکالات و ایرادات باشند.
شما به عنوان یک رهبر هرگز نباید روند رشد و حرکت رو به جلوی خود و سازمان خود را متوقف نمایید. این مهم٬ شامل به اشتراکگذاری علم و تجربیات خود با دیگران است؛ چرا که بهترین زمان یادگیری هنگام آموزش به دیگران است. شما هیچ گاه به اندازهی زمانی که در حال تعلیم دیگران هستید یاد نمیگیرید. رهبران با آموزش و تعلیم دیگران در مقام یک مربی یا معلم در حقیقت به حرکت رو به جلوی خود در علم و آگاهی و دانش نیز کمک میکنند.
رهبری که متعهد به توسعه و بهبود مهارتهای رهبری تیم خود است در نهایت متوجه خواهد شد که این امر نه تنها در دستیابی به اهداف و موفقیت تیمش موثر بوده بلکه با این کار در بنیان نهادن یک نهاد رهبری قوی و اصولی در سازمان خود گامی بلند برداشته است.
۶. هوش هیجانی (EQ) و همدلی
رهبری مدرن بدون درک احساسات خود و دیگران تقریباً غیرممکن است. یک رهبر با هوش هیجانی بالا، میتواند احساسات تیم را درک کند، در شرایط پرتنش آرامش خود را حفظ نماید و ارتباطی عمیق و انسانی با اعضا برقرار کند. همدلی (Empathy) – یعنی توانایی قرار دادن خود به جای دیگران – به رهبر کمک میکند تا ریشهی مشکلات را بفهمد و اعتماد اعضای تیم را جلب کند.
۷. ارتباطات شفاف و شنوندگی فعال
بسیاری از مشکلات سازمانی از ارتباطات ضعیف نشأت میگیرد. رهبر نهتنها باید در انتقال شفاف چشمانداز، اهداف و بازخوردها توانا باشد، بلکه مهمتر از آن، باید یک «شنوندهی فعال» باشد. او باید با گوش جان به دغدغههای تیم گوش دهد، سؤالات درست بپرسد و فضایی ایجاد کند که افراد احساس کنند نظراتشان شنیده میشود.
۸. مسئولیتپذیری و پاسخگویی
یک رهبر حرفهای، فرهنگ پاسخگویی را از خودش شروع میکند. او در هنگام بروز شکست، به دنبال مقصر نمیگردد، بلکه مسئولیت سهم خود را میپذیرد و بر یافتن راهحل تمرکز میکند. این رفتار، الگویی برای تمام اعضای تیم ایجاد میکند تا آنها نیز نسبت به وظایف و نتایج خود پاسخگو باشند.
۹. توانایی مربیگری و پرورش استعدادها
یک مدیر، به افراد «میگوید» چه کنند؛ اما یک رهبر، آنها را «مربیگری» میکند. رهبران بزرگ، زمان صرف میکنند تا نقاط قوت و ضعف اعضای تیم خود را بشناسند و به آنها کمک کنند تا رشد کنند. آنها موفقیت خود را در موفقیت و پیشرفت اعضای تیمشان میبینند و فعالانه برای پرورش رهبران آینده تلاش میکنند.
۱۰. تاب آوری و مدیریت بحران
دنیای کسبوکار هرگز آرام نیست. یک رهبر واقعی در شرایط سخت و بحرانی شناخته میشود. توانایی حفظ آرامش، تحلیل وضعیت، اتخاذ تصمیمات دشوار و انتقال حس اطمینان به تیم در شرایط عدم قطعیت، یکی از حیاتیترین اصول رهبری است.
۱۱. تفکر استراتژیک و دیدن تصویر کلان
در حالی که اعضای تیم ممکن است بر وظایف روزمره متمرکز باشند، رهبر باید توانایی دیدن «تصویر کلان» (Big Picture) را داشته باشد. او باید بتواند روندهای آینده را پیشبینی کند، اهداف بلندمدت را در راستای چشمانداز سازمان تنظیم کند و تصمیماتی بگیرد که سازمان را در مسیر استراتژیک صحیح نگه دارد.
۱۲. انعطاف پذیری و مدیریت تغییر
تنها عنصر ثابت در دنیای امروز، «تغییر» است. رهبران سنتی در برابر تغییر مقاومت میکنند، اما رهبران حرفهای، تغییر را به عنوان یک فرصت میبینند. آنها نه تنها خود را با شرایط جدید وفق میدهند، بلکه تیم را نیز برای عبور از این تغییرات هدایت میکنند و به آنها کمک میکنند تا با عدم قطعیت کنار بیایند.
نتیجه گیری
همانطور که بررسی شد، رهبری یک مقصد نهایی یا یک مجموعهی ثابت از قوانین نیست، بلکه یک سفر دائمی و پویا از یادگیری، خودآگاهی و انطباق با شرایط است. اصول ذکر شده در این مقاله، از توزیع مسئولیت و شفافیت اطلاعات گرفته تا هوش هیجانی و مربیگری، همگی ابزارهایی در دست رهبر هستند تا پتانسیل واقعی تیم خود را شکوفا سازند.
تبدیل شدن به یک رهبر حرفهای، نیازمند تعهد به رشد مداوم (هم برای خود و هم برای دیگران) و شجاعت در تصمیمگیریهای سخت است. در نهایت، موفقیت یک رهبر نه با دستاوردهای فردی، بلکه با میزان رشد، توانمندی و موفقیتی که در اعضای تیم خود ایجاد میکند، سنجیده میشود.


